میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

میکاییل در 4.5 ماهگی

1390/11/11 10:53
نویسنده : ملی
985 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقه کوچولوی من محصل

: مدتیه تو خوردن شیر بدقلق شدی می دونم گشنه ایی اما نمی خوری ، به جاش وقتی خوابی می خوای تلافیش رو دربیاری ، تازه باید حواسم هم باشه اگه نه می بینم انگشت شستت هم از کنار گذاشتی دهنت و هر دو رو با هم میک می زنی .

: جدیدان یاد گرفتی جیغ هایی می زنی بتفش ، جوری که پرده گوشمون تا دو ساعت بعدش می لرزه ، با بابایی رفته بودیم خرید من رفتم سراغه خرید خودم بابایی هم تو رو با کالسکه برد سراغه خرید خودش یه هو دیدم بابایی زنگ زد گفت کجایی ؟؟؟ نمی تونم نگهش دارم بعد یکی از کمدی ترین صحنه های عمرم رو دیدم که تو جیغ می زدی و همه فروشگاه رو گذاشتی بودی رو سرت بیچاره بابایی هم هول شده بود با کالسکه می دوید جوری که از جلوی من گذشت و منو ندید فقط می دوید

: عاشقه این آهنگ سیمین غانم هستی :

گل گلدون من شکسته در باد تو بیا تا دلم نکرده فریاد

تا میذارم آروم آروم می شی و با دقت بهش گوش می دی و خوابت می بره ؛ اون موقع که مهمون دلم بودی هم بعضی شبا این اهنگ رو برات می ذاشتم چون خودم خیلی این اهنگ رو دوست دارم و حالا تبدیل شده به لالایی قبل از خواب شما .

: قوربونه اون دست های کوچولوت برم من که دیگه همه چیز رو باهاشون می گیری اگه غافل کنیم سفره رو می کشی یهو ، خلاصه هر چیزی جلوی چشمت باشه می گیری و بلند می کنی ، اولین خسارت رو هم زدی موس از دسته بابا کشیدی انداختی زمین .  چند تا عکس هم روی دیوار برات چسبوندم وقتی میبرمت جلوشون دست می کشی رو شون .

: وقتی سه ماهگیت تموم شد تو وان می ذاشتمت که با آب دوست بشی و بفهمی که تماس آب با بدن چه لذتی داره اما اون موقع یه کم می ترسیدی منم چون ساعته حموم کردنت رو از بعد از ظهر به شب قبل از خواب انداختم دیگه خودم تنبلی می کردم بذارمت تو وان و فقط می شستمت تا اینکه دو شب پیش گذاشتم یهو متوجه شدم که خیلی قشنگ خودت نشستی ( البته با کمکه من ) و اول دستت بالا و پایین کردی بعد پاتو تکون دادی بعد شروع کردی با دستات شلپ شولوپ کردن با آب .

: جدیدان یه کم داری اذیت می کنی اذیت که نه بی قراری نه نه بی قراری هم نه ، نمی دونم خلاصه همش می خوای بغل باشی اونم نشسته نه باید راه بریم آهان پیدا کردم بغلی شدی .

: از کامیوتر متنفری تا می بینی من و بابای معتاد به اینترنت می شینیم تو اینقدر سر و صدا راه میندازی که من بی خیالش می شم اما بابایی استوار تره رو پاش بالا پایینت می کنه و همش می گه : هی هی و هر دو بی توجه به هم کارتون رو ادامه می دین اون ادامه اینترنت گردی و تو هم شرف شیدا ، به من چه هر دو تا تون مردین دیگه از پس هم خوب بر میاین .

- چی کار کنیم ما که تلویزیون مالزی رو نگاه نمی کنیم و تنها وسیله سرگرمی تو خونمون اینترنته ، واسه همین هم هست من هر روز اینجا رو  آپ می کنم . -

:پستونک و قطره چکون رو که میبینی خودت می فهمی و دهنت رو باز می کنی . عاشقه دیدنه برنامه هایی هستی که توشون یا آدم یاشه یا عروسک ، قشنگ می شینی نگاه می کنی صدات هم در نمیاد اگه تموم بشه اعتراض می کنی تا دوباره برات بذارم .

: بابایی که میاد یهو حالت تغییر می کنه یه لبخند خوشحالی رو لبت می شینه و با جیغ خنده می ری بغلش .

: وقتی میبریمت بیرون با کنجکاوی همه جا رو نگاه می کنی یه ثانیه این ور می بینی کله تو می چرخونی ، یه ثانیه اون ور اینقدر کله تو می چرخونی و برات هم مهم نیست که دماغه مامانی داغون می شه و تو هر چرخشی یه هد می زنی بهش .

و ......

مثله همیشه عاشقتم فرشته جون

mahsae-ali

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

منیر
11 بهمن 90 10:26
ای جااااااااااااانم
جیغ هایی که از روی ذوق باشه خیلیییییییییییی دوست داشتنیه ولی امان از جیغ معترضانه ، مامان و باباها هی باید دور خودشون بچرخن......
میکی جونم ، عزییییییییییییییییزمی


آی گفتی یعنی جیغ می زنه که من سه دور ذوره خودم می چرخم
مامان هامان
11 بهمن 90 10:54
قربونش برم چه شیرینه این میکائیل خیلی خوبه که تلویزیون نگاه نمی کنید ما معتاد شدیم و هامان هم داره مثل ما میشه خیلی نگرانم راستی در مورد پستونک نظرت چیه؟ دکترش نمیگه بهش نده؟ آخه هامان هم کم و بیش میخوره البته موقع خواب


منم نگرانم چون بجاش معتاده کامپیوتر می شه ؛ اگه کم می خوره اشکال نداره اونم یواش یواش ترک می شه
مامان یسنا
11 بهمن 90 15:13
واااااااااااااایییییییییی.عاشقتم میکاییل جونم.خیلی باهوش وبانمکی.رفتارات مثل یسناست.وقتی مطالبت رو میخونم احساس میکنم رفتارهای یسنا رو میبینم.....خوشحالم ....من اپم خوشحال میشم بیاین پیش ما


سلام خاله ممنون
بچه های این دوره ان دیگه . حتمان میام چشم
آسمونی ها
11 بهمن 90 18:32
"بابایی که میاد یهو حالت تغییر می کنه یه لبخند خوشحالی رو لبت می شینه و با جیغ خنده می ری بغلش ."

بابا این میکائیل نیروی نفوذیه ها.... نگی نگفتی ها ....
خیلی مواظب خودت باش !


چرا نفوذی !!!
خاله جون بچم بابا جونشو دوست داره
بعد مگه نمی دونی بچه ها زحمت شون واسه مادر خنده و بازی شون واسه پدر






خاله ی امیرعلی
12 بهمن 90 0:16
فدای این پسملی بشم که هم تو شیرخوردن بدقلقی میکنه هم باجیغهاش گوش های مامان و باباش رو پاره میکنه هم اینکه بغلی هعم هست
خاله جون از اون لبخندای شیرینت به مامان جونتم تحویل بده تا خستگیش دربره
عاشقتم میکاییل جونم


یعنی بعضی وقتها کم میارم ها !!!!!!!!
ممنون خاله جون
اره دیگه ما هم با یه خنده اش نرم می شیم
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
12 بهمن 90 10:04
http://vista.ir/?view=data&id=124947
خانمی توی این آدرس ، غذاهای کمکی آموزش داده شده ، جالبه ، در مورد لعاب برنج هم نوشته


دستت درد نکنه عزیزم دیشب خودم گشتم نیافتم فقط یکی نوشته بود گلاب می ریزیم توش خوش عطر بشه منم بی خیالش شدم
سمانه مامان پارسا جون
12 بهمن 90 11:00
جیگرشو
میگم ملی جون این گل پسرت ماشاا... خیلی باهوشه ها واسش اسفند دودو کنه چشم نکنیم بچه رو


ممنونم خاله جونییییییییی
مامان آرتین (شازده کوچولو)
12 بهمن 90 19:33
قربونت برم چه کارایی یاد گرفتی. آرتین من هم یه کم شیطون تر شده و یه وقتایی جیغ می زنه البته نه به بلندی جیغهای میکی جون.
ملی جون چند وقتیه به وبلاگمون سر نمی زنی


سلام خاله جون
کی اومدی ؟ چرا الان میام
سمانه مامان محمدباقر
12 بهمن 90 20:21



ممنونم سمانه جون محمد باقر خوبه ؟ خودت گلی عزیزم
مامان ماهان
13 بهمن 90 15:23
سلاااااااااااااااام به به آقا میکائیل جون جیغ جیغو شده اونم از نوع بنفشش
تا بوده همین بوده چقدر خودمون رو میکشیم و زحمت میکشیم آخر خنده و شادیشون مال باباشونه میبینی خواهر





سلام سلام
می بینی عزیزم ما مامانا تو چی شانس آوردیم؟؟؟ فقط کار زحمت کاررررررررررررررر