پسره سه هفته ایی من
چقدر خوبه که تو هستی چقدر خوبه تو رو دارم
چقدر خوبه که از چشمات می تونم شعر بردارم
عشقه کوچولوی من میکاییل
اول از همه روزت مبارک کودک من آخه امروز روزه جهانیه کودکه .
امروز از اون روزایی که باز من نمی تونم یه دقیقه زمین بذارمت و من مجبورم بذارمت تو بغلم و در حالی که تو شیر می خوری من یه دستی بیام تایپ کنم
راستش همیچین روزایی من بدجوری کلافه می شم نه بخاطره بی قراری های تو ، بخاطره این که فکر می کنم من بدجور ناشی ام و شاید جاییت درد می کنه نکنه سرما خوردی یا اینکه من نمی تونم آرومت کنم ؟؟؟
در همچین مواقعی من حتی یادم موهام رو هم شونه کنم ؟؟؟؟ تا الان که مامان اشرف اینجاست و غذا می پزه ، خونه رو جمع و جور می کنه و گاهی نگهت میداره تا من بخوابم ، حالا تکلیفه من از فردا چیه که می خواد بره خونه شون ؟؟؟؟
تو این هفته شما اولین مهمونی هاتو رفتی ، اولین مهمونی تو خونه عمه من اومدی ( عمه عزت ) دو روزی هم به خونه خاله الهام رفتیم حضورت برای بچه ها خیلی جالب بود و یک لحظه هم از دورت کنار نمی رفتن و کلی هم ازت عکس گرفتن ، راستش فکر نمی کردم اینقدر خاله جونی ها بچه من رو دوست داشته باشن ،
چند تا عکس هم از این چند روز :
عاشقه چشماتم فرشته کوچولو