چشمهایت
مگـــه چشمـــات چـی چـی داره کــه دلـم آروم نــداره
تــــو رو از وقتی کـــه دیـــده شب و روزش بــی قـــــراره
یـــــــه چیـــــزایی تـــو نگـــاته که می لــــرزونه دلـم رو
یــــــه جورایی اون دو چشمات زده آتیش هستـیم رو
میکاییلممممممممممممممممممممممممم
فدای اون چشمای قشنگت بشم من ؛ که یه ویروسه بدجنس اومده بود توش و عفونت کرده بود خوبیش این بود چند تا از دوستای ایرانیه ما اینجا دانشجوی چشم پزشکی هستن وقتی بهشون گفتم عمو محمد اومد خونه و دیدت و قطره آنتی بیوتیک بهت داد حالا خدا رو شکر خیلی بهتری .
وااااای میکاییل
از روزی که اومدیم آسمون مالزی داره بی وقفه می باره یعنی می باره ها !!! از اون بارش های وحشی استوایی ؛ من موندم زمینش چه قدرتی داره که سوراخ نمی شه یعنی اگه یه دونه از این بارون ها فقط یه ساعت تو ایران بیاد سیل همه جا رو می گیره تازه وقتی بارون میاد یه قورباغه های سیاه رنگی به بزرگی یک سانتی متر با صدایی شبیه به بوغ کامیون و به همون بلندی شروع به هنر نمایی می کنه و با اون حنجره ی طلایشون رژه میرن روی اعصاب اونم چی ؟؟؟ پاپتی !!! ( فلفل نبین چه ریزه ) خلاصه با این بارون های بی امان بد جور خونه دلگیر می شه که اگه تو نبودی من خفه می شدم بخدااااااااااااا
و اما ...........
من یه عذر خواهی بزرگ به دوسته خوبم مامانه شازده کوچولو بدهکارم
صد دفعه به خودم گفتم زود قضاوت نکن کو گوشه شنوا !!!!!!!!!!!!!!
اون روزا که حامله بودم داشتیم با هم صحبت می کردیم که گفت من طاقته دوریه محمد رضا رو ندارم حتی موندم چطوریه باید بفرستمش مدرسه من تو دلم گفتم : ( ببخشید آآآآآآ ) چه لوس !!! این اطفار ها یعنی چی ؟؟ و با یه ادعای خاصی گفتم نه آدم باید منطقی باشه و کلی باید و نباید براش ردیف کردم .
تا اینکه چند روز پیش به بابایی گفتم تا خوابی نگهت داره تا من برم خرید و بیام یه فروشگاه کنارمونه که پیاده پنج دقیقه نمی شه می خواسمت برات کمد پارچه ایی بخرم همینکه پامو گذاشتم بیرون دلشوره تمامه وجودمو فرا گرفت همش صدای گریه ات تو گوشم بود شانسه من تمامه کانتر های حساب کردن شلوغ بود مثل دیوونه ها با چرخ دستی ام جلوی کانتر ها میدویدم تا خلوت ترین رو پیدا کنم با عجله تا خونه اومدم داشتم روانی می شدم صدای گریه ات از تو گوشم نمی افتاد تا اومدم خونه آروم کناره بابایی نشسته بودی به اندازه هزار سال دلم برات تنگ شده بود بغلت کردم و اشک ها هم منو همراهی می کردن .
دوستم دیدی منعه بی جا می کردم .
عزیزه دلم
تازگی ها بابا جونی رو می شناسی قبلان ها خیلی بهش محل نمی ذاشتی اما الان باهات حرف می زنه بهش می خندی و واسش دست و پا می زنی و با چشمات دنبالش می کنی اونم خوشش میاد و از این ور میره اونور تا تو بخاطرش سر تو بچرخونی .
دیروز سپردمت بهش تا برم حموم وقتی اومدم دیدم برات کارتون وال ایی گذاشته و تو هم محوش شدی خیلی قیافه ات بامزه شده بود پلک هم نمی زدی.
و اینکه جدیدان از خواب بیدار می شی خودت شروع می کنی به حرف زدن جیغ کشیدن و بازی کردن و با ها ها کردنت انگاری منو صدا می کنی وقتی این صداهاتو می شنوم چشمامو می بندم تا صدات تا اعماقه وجودم رسوخ کنه و تو ذهنم برای همیشه ثبت بشه و می گم خدایا شکرت چقدر خونه ما از این صدا ها خالی بود چقدر همیشه پر از سکوت بود چقدر لذت بخشه خدایاااااااااااااااااااااا ممنونم .
عاشقتم فرشته کوچولوی خونه ما