میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

مامانه پرحرف

1390/8/18 16:24
نویسنده : ملی
583 بازدید
اشتراک گذاری

تو با منی هرجا برم     مهر تو بند جونمه

عشقت نمیره از سرم    تو پوست و استخونمه


یکدم اگه نبینمت   یه دنیا دلتنگت میشم

نگاه دریایی تو   آبیه روی آتیشم


واست دلم واست تنم  واست تمام زندگیم

از تو دوباره من شدم  با تو تموم شد خستگیم

میکایلممممممممممممممممم ، فرشته کوچولوی من سلام    

 

اینقدر برنامه ام فول تایم پره که وقت نمی کنم بیام برات بنویسم ، الان هم که دارم برات می نویسم تو بغلم داری شیر می خوری و من یه دسته دارم برات تایپ می کنم اونم چی ؟؟؟؟ با دسته چپ ، ماشالله مامانت از هر هنرش ده تا انگشت میریزه ، برنامه روزانه من بدین ترتیب آغاز می شه که صبح ها هر وقت می خواد خوابم عمیق بشه منو صدا می کنی  و این روند تا اونجایی ادامه پیدا می کنه که دیگه من با سردرد و موهای سیخ شده قید خواب رو می زنم و بلافاصه مشغوله تعویضه جا و شستشو و سانسه بعدی شیر دادن می شم که خوابت که از برگ گل لطیف تره میبره و من متوجه قار و قور شکمم می شم که نگاه به ساعت میندازم می بینم دوازده است سریع میدوم آشپزخونه و تا چایی درست کنم و با یاد نون لواش و سنگگک ، نون تست می  کنم دوباره  صدام می کنی منم میام سفره مو کناره تو پهن می کنم و می خورم . گاهی هم بخاطره اینکه دلت بغل می خواد اطاعته امر کنم وقتی که بر میگردم میبینم چایی ام سرد شده .

خلاصه و به همین ترتیب ساعته چهار ناهار و یازده شب هم شام می خوریم هر روز می گم دیگه از فردا ساعت های غذا خوردنمون رو تنظیم می کنم اما زهی خیاله باطل !!!

فرشته پنجاه روزه من :

دو ، سه روزی که با اون لبخند بی دندون قشنگت یه صدا هم در میاری و قند رو  تو دله منو بابایی آب می کنی جالبه دو تا عکس از سالگرد ازدواجمون روی دیواره که نمی دونم چه چیزه این عکس برای تو جالبه که وقتی می بینیش چشم از روش بر نمی داری و همچین با اون عکس می خندی و حرف می زنی ، یا وقتی شیر می خوری چشمت همش روی اون عکس هاست .

اولین روزی که بدنیا اومده بودی عادت داشتی که دست می خوردی جوری که صدای ملچ ملوچه دستت توی اتاق می پیچید و پرستارها عاشقت شده بودن اما روزه دوم یادت رفت و من خوشحال شدم از این موضوع اما دوباره نمی دونم چطور یادت اومده دیگه نصفه شب ها که برای شیر خوردن بیدار می شی گریه نمی کنی من از صدای ملچ ملوچی که تو خونه پیچیده می فهمم که گشنه ایی .

امروز هم وقتی به پشت خوابونده بودمت فهمیدم که خیلی راحت تر از همیشه خودت گردنت رو بالا نگه داشتی .

ایرانی های مقیم کوتا بارو که همگی هم دانشجو هستن معمولان آخره هفته ها یه جایی بیرون قرار میگذارن که بیشتر پاتوق شون مک دونالده ، دو - سه ساعتی همه دوره هم می شینند و گپی می زنند و برمی گردنند ، البته روز به روز ماشالله جمعیت داره زیاد می شه پنج ساله پیش اولین ایرانی پا به کوتابارو میگذاره که گویا خیلی براشون هم سخت بوده آخه کوتابارو یه استان مسلمون نشینه مالزی هست و متاسفانه همیشه مسلمون نشین ها نمی دونم چرا از همه عقب مونده ترند ؟؟؟

دولته مالزی هم برای پیشرفته این استان گرایش مدیکال یا همون پزشکی  دانشگاهه usm رو میذاره اینجا و کلی دانشجوی اینتر نشنال رو به اینجا کشونده و از زرنگی شون عمرا به دانشجوهای خارجی کار نمی دن و متاسفانه همه ما پولمون رو از مملکته خودمون در میاریم و اینجا خرج می کنیم و اینطوری کلی باعثه رونقه این کشور شدیم بخدا این مالزی و دبی و ترکیه رو ایرانی ها کشور کردن  .

چقدر پرت شدم کجا بودم کجا اومدم ؟؟؟ حالا الان حدود صد نفری ایرانی مقیمه کوتابارو هستن که روز به روز هم زیاد تر می شن حالا که اینجا رسیدم چند تا نکته جالب بگم از این عتقیه های مقیم کوتا بارو ( قابله توجه ریحانه جوون که می گه چرا می گی عتیقه )  ساده ترین چیز ها رو ندارن و نمی دونن چی هست ؟؟؟ پنج ساله پیش اینجا گوشته قرمز نبوده چون اینها بیشتر مرغ و ماهی و خرچنگ و مار آبی و صدف می خورن و بیچاره بچه ها با هواپیما می رفتن کوالالاکپور گوشت می خریدن واسه چند ماهشون . الان فروشگاه هایی زدن که بیا و ببین . گوشت هایی میذارن معرکه ضمنان بدون چربی چون چربی اینجا گرونه اما گوشت کیلویی پنج هزار تومنه اونم چه گوشتی !!! بجاش اصلان راهی با لبنیات ندارن و گرونه ، نمی دونن پنیر جی هست که الان یک سالی هست که پنیر هم وارده فروشگاهاشون شده . صبحانه ، ناهار ، شام اینا غذا می خورن فکر کن صبحانه پا شی مرغ سرخ شده بخوری .

یه فروشگاهی هست به اسمه تسکو که اون کیسه فریزر داشت و ما می خریدیم یه مدت نمی آورد هر جا ما می رفتیم می گفتیم freezer bag با تعجب نگاهمون می کردن حالا تو چه فرئشگاه هایی به چه عظمت !!! واسمون کیسه زباله می آوردن یا سلفون می آوردن اصلا نمی دونستن کیسه فریزر چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خلاصه بساطیه ها !!!!!!!!!!!!!!

الان هم مامیت بی چاره در به دره مینی واش هست واسه شستنه لباس های شما که ندارن ، بابایی رفته بود واسشون توضیح می داد که چیزی هست مخصوصه شستنه لباسه بچه ، فروشندهه گفت آهان داریم ما هم خوشحال پشته سرش رفتیم دیدیم هی وای من !!!!!!!!!!! خنگه خدا پودر لباسشویی بچه بهمون داد .

فعلان من با دست همه لباس های مبارکتون رو می شورم .

حالا این همه حرف زدم که بگم : آقا جون ما آخره هفته رفتیم  مک دونالد و د وستامون شما رو دیدن و از دیدنت ذوق زده شده بودن حالا تو پست بعدی عکسه اون شب رو میذارم .

کف کردم اینقدر حرف زدم حالا خوبه یه دستی نوشتم اگه نه طوماری می شد .

شما هم شیر خوردنت تموم شده و عینه فرشته ها خوابیدی برم بذارمت تو تختت .

خوب بخوابی مامان جوووووون

عاشقتم میکاییلم .Orkut Scraps - Disney

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان محمدرضا(شازده....)
17 آبان 90 20:57
الهی بمیییییییرم ، میخوای برات چیزایی که میخوای رو پست کنم
سلام
غصه دار شدم سلام یادم رفت
دلم برای گل پسری تنگگگگگگگگگگگگگ شدههههههههههه
دلم ضعف میره وقتی از کاراش مینویسی
از طرف من یه ماچ از لپاش بگیر

نه قوربونت برم من کاره یکی دو روز که نیست اینجا دیگه با شرایط کنار اومدیم
سلام از منه عزیزم ، الهی خاله مهربونی

Zahra
17 آبان 90 22:55
[بوسه] [بوسه] [بوسه] [بوسه] [بوسه] [بوسه] [بوسه] [بوسه] ×××××××××××××××× آپــــــــــــــــــــــــــــــم زودبیاکه منتظرم
مامان هامان
18 آبان 90 8:55
عزیزم اینا همه زودگذرند امیدوارم هرچه زودتر به ایران برگردی گل پسرمون رو ببوس و مواظبش باش عزیزم خوش باشید


قوربونت برم بله زود می گذره اما اینجا هم صفای خودش رو داره
مامان تارا - سارا
18 آبان 90 9:06
آفرین مامان با حوصله که هر روز برای نی نیه نازت مینویسی. خوب و خوش و خرم باشی....


ممنون
منا مامان الینا
18 آبان 90 11:54
سلام ملی جون
اولا ای ول رضا صادقی میبینم که شوما هم بله! منکه تموم خاطره های خوبم با صدای رضا صادقیه!

دوما بزن اون دست یه دستی رو واسه مامانی به این هنرمندی!
بچه داری اونم تک و تنها خیلی سخته نه ملی جون؟
هر چند تو مملکت خودمونم که باشی بالاخره مجبور میشی که کارهای نی نی را به تنهایی انجام بدی ! از تصور دور تند غذا خوردن و زندگی با میکاییل خودم را تا کمتر از یه ماه دیگه تصور کردم و ترسیدم


نترس گلم خوشحال باش
محيا كوچولو
18 آبان 90 14:32
جالب بود خاله. اين هم خودش دورانيه. فقط خاله ميشه يه كم با فونت درشت تري بنويسي. ماماني تا تمام مطلب رو بخونه چشماش به سوزش افتاد


الهی قولبونه تو دخمله گل برم من ببخشید که چشمای نازه مامانتو اذیت کردم درستش کردم
مامان محمدجان
18 آبان 90 15:21
سلام عزیزم ماشالله به ارادت تو این شرایط مطلب نوشتن کار حضرت فیلهههههههه
ملی جون اینجوری که اونجا رو وصف میکنی ادم یاد دهات میوفته البته الان دهاتای قدیم
راستی لطفا فونتت رو کمی بزرگتر کن بابا چشمون کور شد قرمز هم که هست دیگه بدتر

من شرمنده ام اصلان حواسم به فونت مبود

آوين
18 آبان 90 15:36
سلام عزيزم
مگه خودت لباسشويي نداري ؟يه نوبت لباساي گل پسري رو جدا بريز توي لباسشويي اگه ميني واش بگيري بازم بايد خودت آبش بگشي و كارت چند برابر ميشه
خيلي ماهي كه با اين همه مشغله بازم مياي روزانه هاي گل پسري رو مينويسي

ممنونم از راهنماییت دوسته خوبم

ریحانه
18 آبان 90 16:27
عزییییییییییییییییییییییییزم...
آخیییییییییییییییییییییی خیلی سخته تنها باشی چه برسه به اینکه اینقدر هم کم و کاست باشه اما ملاحت جون خانمی هر جا مشکلات خودش رو داره...
خییییلی خوبه که یه عالمه دوست دارین.
حدائقل اونجا مک دونالد داره!
عزیزم واقعأ موافقم که خیلی حاها رو ما ایرانیا تو دهن انداختیم.
خیییلی واسم جالب بود که تو اونجا پنیر نبوده و گوشت رو هوایی میخریدن!!!!
خانمی خیییلی ببخشید من دیر سر میزنم!!
هنوز مهمون بازیامون تموم نشده و هر روز بهراد هوشیارتر میشه و بیشتر توجه و مراقبت میخواد..
همین الآن هم خونه رو گذاشته رو سرش!
دوووووووووووووووووستون دارم هوارتا.
مواظب خودت باش.

الهی قوربونه تو و اوون فسقلی که همه خونه رو گذاشته رو سرش

مري
19 آبان 90 9:33
سلام عزيزم متنهايي كه مينويسي خيلي شيرينه خودش يه پا سفرنامه س ! مرسي عزيزم بازم برامون از حال و هواي اونجا بنويس.منم فكرميكنم خيلي از بيغوله ها رو ما كشور كرديم.راستي از امروز هروقت سنگك و گوشت و... بخورم به ياد توام.ميكائيل جون رو ببوس.منم همين دوران رو با آرتين داشتم.خيلي شيرينه و زودگذر.خوش باشيد.

قوربونت برم مری عزیزم ؛ راستی شما وبلاگ ندارید ؟؟؟
چشم بیشتر می نویسم

مري
19 آبان 90 11:04
سلام مجدد دوست خوبم .از اون موقع دوباره تمام خاطراتت رو از اول مرور كردم تا الان كه ديدم جوابمو دادي مرسي عزيزم من نيمه هاي بارداري دوم بودم كه با اين وب آشنا شدم از آرتينم گذشته بود ديگه براي دومي هم كمردرد و... مسائل ديگه نميذاره بشينم البته درست كردم اما عكسهام آپ نميشد منم زده شدم .ببينم كي ميتونم به روزش كنم راستش آرتين 4سالشه و تمام وقتم رو ميگيره.دومي هم 35 هفته ايه و خودت ميدوني ديگه !! خيلي دوستت دارم تابعد


مامانه آرتین جون بخاطر قند و عسلت زودتر درستش کن که همیشه خاطراتش بمونه
آوين
19 آبان 90 14:17
سلام عزيزم خوشحالم از اينكه تونستم راهنماييت كنم منم چون مثل خودت مجبور شدم دست تنهايي دخملي رو بزرگ كنم حالا خودم يه پا شدم مامان بزرگ هر كاري داشتي ازم بپرس


چشم عزیزم یه دنیا از داشتنه دوستی مثله تو خوشحالم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
20 آبان 90 17:39
توی این پستت اطلاعات جالبی از شهرتون رو دادی مرسی خیلی جالب بود.
میکائیل جون رو ببوس


خوشحالم که خوشت اومده
مامان پارسا جون
21 آبان 90 17:47
سلام ملی جون خوبی؟
گل نازت خوبه؟قربون خنده هاش
اونجا بهتون خوش میگذره عزیزم؟ از نوشته هات معلومه که به اونجا حسابی عادت داری و سخت نمیگیری
فقط زودتر یه ماشین کهنه شور بچه پیدا کن وگرنه همش باید مشغول شستشو باشی خانومی


چاره چیه دوست جوون ؟؟؟ البته اینجا در کناره کمبود ها خوبی های خودش دو هم داره