اولین عروسی
سلام فرشته جونه من شما اولین عروسی تون رو هم رفتید اما باز هم تو خواب بیست و هشتم مهر عروسی پسر عموی من بود همبازی و دوسته دوران بچگی من جونم برات بگه که روزه چهارشنبه با اینکه من شبش بیشتر از دو سه ساعت نخوابیده بودم مجبور شدم وسایل رو جمع و جور کنم تو هم که بی خوابی به سراغت اومده بود حسابی کارهای زیاده بابایی هم شده قوز بالا قوز ساعته یک اومد که راه افتادیم البته تا ساعته سه هم یه سری از کارهاش رو هم انجام داد و ما دو تا تو ماشین نشستیم تا بابایی اومد منم که ناراحت که اینقدر طول کشید که به حنا بندون نمی رسیم که یهو گل بود به سبزه هم آراسته شد فهمیدم جناب آقا...