میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

واکسن چهار ماهگی

1390/10/29 12:57
نویسنده : ملی
1,262 بازدید
اشتراک گذاری

هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد

آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد

تو که نزدیک تر از من به منی می دانی
دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد

هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم
از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد

دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق
بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد

 

 

 سلام عزیز دلم میکاییلم

امروز من و بابایی یه کار سخت رو انجام دادیم اونم واکسن چهار ماهگی تو بود

 

 

امروز صبح ساعت ٨ که بیدار شدی من سپردمت به بابایی و خودم که اصلان خوب نخوابیده بودم بیهوش شدم

ساعت یازده از خواب بیدار شدی و همون موقع به بابایی اس ام اس زدم که میای بریم واکسن میکی رو بزنیم ؟

 

 

ساعت یازد و نیم اومد و ما دوازده از خونه در اومدیم و به مرکز بهداشت رفتیم چون ظهر بود خیلی خلوت بود و ما یه راست رفتیم تو برعکسه سری قبل که یه ساعت و نیم منظر شده بودیم فهمیدم که این ضرب المثل سحر خیز باش تا کامروا باشی همیشه هم  درست نیست

 

 

بابایی بغلت کرد و من که این بار شجاع دل شده بودم دیگه فرار نکردم اما تو عینه یه مرد واقعی اصلان گریه نکردی و فقط یه داد کوچولو زدی .

بغلت کردم و خوشحال از اون جا زدیم بیرون و یه نگاهی به اون کوچه انداختم به نظرم خیلی قشنگ اومد به بابایی پیشنهاد دادم بیا تا ته این کوچه بریم 

 

 

که دیدم وای چه خونه قشنگی ؛  بعلهههه خونه سلطان کلانتان بود اونم چی تو کوچه مرکز بهداشت ، داشتم از تعجب شاخ در میاوردم اونوقت تو ایران ...

 

 

 

کوچه هه یه حالته جنگلی قشنگ داشت جنگلش منو یاده کارتونه زمانه بچگی ایم انداخت - خانواده دکتر ارنست -

 

 

خلاصه بابایی ما رو گذاشت خونه و خودش رفت دانشگاه منم یه کم حوله گرم کردم گذاشتم روی پات قطره استامینوفن هم بهت دادم و الان مثله یه فرشته خوابیدی .

 

 

 

 

راستی میکاییلم ، امروز ١٩ ژانویه اس ، من ساله قبل تازه یکی دو روز بود که فهمیدم بودم داری میای پیشه من  و   به اورژانس دانشگاه رفتم برای تایید بارداری که + شد و همونجا بود که اولین بار با سونوگرافی دیدمت که شکله یه نقطه بودی و شدی نقطه آغاز من .

یعنی یه هفته دیگه وبلاگت یه ساله می شه ، یادش بخیر چقدر زود گذشت !!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

گفته بودم که عاشقتم ؟؟

 

 

پاورقی : هر استان مالزی یک سلطان و یک پرچم جداگانه دارد که همه زیر نظره کوالالامپور هستند و هر دوره سلطانه یک استان سلطان کل می شه

 

بعد از قطعی شدنه آزمایش بارداری اومدم به دفتر بابایی که بهش بگم دیدمت که این عکس رو به یادگاری گرفتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

خاله ی امیرعلی
29 دی 90 23:08
سلام
واکسن چهار ماهگیتو هم زدی قند عسل بسلامتی
خوبه که درد نداشت و اذیت نشد زیاد خداروشکر
پیشاپیش یک سالگی وبلاگتم مبارک
بوسسسسسسسسسسسسس برای میکی جونم


سلام
بله خاله دیگه مرد شدم واسه خودم
ممنون خاله مهربون
تو هم امیر علی جون رو ببوس
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
30 دی 90 18:45
میکی جونم الهی همیییییییییشه سلامت باشی


ممنون خاله
مري
30 دی 90 19:36
سلام عزيزم 4 ماهگي ميكي جون مباركه.ايشالا صد سالگي رو جشن بگيرين .ملي جون همه عكسهات برام باز نشد اما همون دو تا خيلي خوشگل بود.من همه پستهات رو ميخونما اما شرمنده وقت كامنت گذاشتن ندارم فكرنكني بيوفام دومي دختره و اسمش آيناس.تقريبا 3 ماه از ميكي جون كوچيكتره.ايشالا همه شون زنده و سالم باشن.


سلام دوست جونم
ممنونم ایشالله همه نی نی ها هزار ساله بشن
وا ؟؟؟ بعضی وقتها اینجوریه یه بار دیگه اومدی امتحان کن
می دونم عزیزم وقتت کمه همین که میای سر می زنی ممنونم
وای چه خوب که جفتت جور شد عزیزم چقدر دلم می خواد ببینمشون ایشالله هر دو همیشه سالم زیر ه سایه تون باشن
ریحانه
30 دی 90 22:16
سلام عزیزم...
خانمی خوش به حالت..واکسن 4 ماهگی هم به سلامتی طی شد...
من که دیگه نا ندارم..
بهراد به شدت لوس و بغلی شده.
دارم کم کم از بین میرم.
عزیزم خیلی خوبه که شوهری کنارته.
وااااای بهراد آفتاب که غروب میکنه بهونه میگیره تا خود صبح.
باورت میشه همین الآن هم داره گریه میکنه.
یعنی قشنگ یه موقع هایی کم میارم دیگه.
اونقدر سر واکسن 2 ماهگیش اذیت شد و اذیت کرد که موندم 4 ماهگیو چیکار کنم...
خیلی مواظب خودت و جیگری کوچولوی من باش دوست گلم.
مرسی سر زده بودی عزیزم.
من برم بهراد کبود شد.

سلام عزیزم
من می فهمم درکت می کنم میکاییل هم همینطوره به قوله معروف سنجاق سینه امه همش قفله تو بغلم اما من کالسکه شو آوردم تو خونه با اون از هال میام آشپزخونه از آشپزخونه میبرم تو هال
دستم درد می گیره وقتی بغل می گیرم بابایی ها هم که می دونی فقط خشک و تر تمیز شون رو می خوان یه دقیقه بازی کنن باهاشون و بابایی بابایی بهشون بگن همین
منم اینجا کم آوردم هیچ کی هم نیست یه دقدقه کمکم بگیرتش بعضی وقتا دلم می خواد بشینم به حاله خودم گریه کنم
می گم اگه بهشت نخوایم و بخوایم دو دسته بدیمش به مردا باید چی کار کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستت دارم چه خوبه که باز اومدی



راستی !!! واکسنه 4 ماهگی آسونتره نگران نباش کمی قبل از واکسن بهش استامینوفن رو بده

منا مامان الینا
1 بهمن 90 1:14
سلام میکی جون
4 ماهگیت با 4 روز تاخیر مبارک عسسسسسیسسسسم


مرسی خاله جون الینا ما خوبه ؟؟؟؟؟
سمانه مامان پارسا جون
1 بهمن 90 2:08
به سلامتی ملی جون
رفت تا 2 ماهه دیگه
خدا رو شکر اذیت نشد قربونش برم
تولد وبت هم مبارک خانومی
راستی چه خوب که اونروز عکس گرفتی خیلی کار خوبی کردی یه عمر میمونه
مثل اون عکسهات جلوی در آزمایشگاه
راستی اونجا بهتون خوش میگذره؟
تنهایی چه کار میکنی؟


آره خدا رو شکر لامصب تمومی هم نداره
آره اینجا واقعان کیفته واکسن هاش خوبه
راستش دانیاله که خیلی عشقه عکسه و می خواد از هر موقیعتی عکس یگیره .
هیی یییییییییییییی !!! دوست جون
خوش که نه هر روز مثله دیروز حالا خدا رو شکر امسال میکی هست و گذره زمان رو نمی فهمم اگه نه اینجا خیلی خسته کننده اس انده تفریحمون یا یه خرید از فروشگاه هاس یا آخرش یه مک دونالده
جدیدان هنوز دارم کم میارم اما بزوره میکی خودمو دارم میکشم
ممنون که جویای حالمی
دلم یک همزبون می خواست
یه دوسته مهربون می خواست
مري
1 بهمن 90 17:03
سلام عزيزم مرسي از آرزوي قشنگت براي همه بچه هاي ناز و دوست داشتني دعا ميكنم.راستش اومدم بگم دلم برات كباب شد كاش پيشت بودم و كمك حالت بودم اما....يه چيز ديگه! عزيزم تو اونجايي و غريبي يكي مث من كه تو وطن هم غريبه و هيچكس رو نداره درددل كنه چي؟ فقط دلم با بچه هام خوشه.قربونت برم


سلام
ایشالله خدا این مونس های کوچیک رو هیج وقت از ما نگیره راست می گی غریبی تو سخت تره
بابا بیا تو هم یه وبلاگ بذار واسه این جوجوا می دونم وقتت کمه اما یه کاریش بکن
مامان آرتین (شازده کوچولو)
2 بهمن 90 1:26
خدا رو شکر این واکسن هم به خیر گذشت.


بله خدا رو شکر
ریحانه
2 بهمن 90 2:45
ای جونممممم...
!
عزیزم خیییییییییییییییییلی آهنگی که واسه وبلاگ گذاشتی رو دوست دارم..
گاهی اوقات چند ساعت رو پیجتم.


قوربونت برم دوست دارم
محيا كوچولو
2 بهمن 90 16:46
واکسن چهار ماهگیت و وبلاگ یک سالگیت مبارك ميكي كوچولو!چي گفتم


ممنون عزیزم
خاله ی امیرعلی
2 بهمن 90 21:09
این متن مخصوص ریحانه جون مامان بهرادیه:
سلام ریحانه جونم دیگه میشه شمارو تو وبلاگ میکی جون پیدا کرد خانومی اگه دل شما برا ما تنگ نشده دل ما بدجور براتون تنگیده من عاشق بهرادیم قول داده بودی زود به زود اپ کنی ولی...
دوستتون دارم و براتون بهترینهارو ارزو میکنم


سلام این متن رو اختصاصی تو می رم بهش می دم
مامان ماهان
3 بهمن 90 8:40
4 ماهگیت مبارکه شیرینم الهی که همیشه سلامت باشی عزیزم


ممنونم
سمانه مامان پارسا جون
3 بهمن 90 11:29
بازم خدا رو شکر که میکی جون کنارته گلم
آدم با وجود این فرشته های زمینی توی زندگیش از هیچ کس و هیچ چیزی هیچ وقت نا امید نمیشه
منکه اینطوریم
تو هم حتما همین حس رو داری وگرنه تحمل غربت و تنهایی چیز کمی نیست
ایشاا... همیشه تنت سالم باشه و خدا میکی جون و شوهر خوبت رو واست نگه داره


قوربونت برم من
آره خدا رو شکر که خدا فرشته شو به کمک من فرستاد خدا پارسا جون رو هم واسه شنا نگه داره
آسمونی ها
3 بهمن 90 11:52
میکائیل عزیزم
یک سالگی وبلاگت مبارک.


ممنونم خاله جون