میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

عمل پای بابا جونی

1390/5/20 14:18
نویسنده : ملی
493 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم  

نمی دونی چقدر لذت بخشه لحظه های کناره هم بودن   شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے    اصلا باورم نمی شد که بابایی کنارمه حضورش دلمو گرم می کنه یه شادی خاصی بهم میده امیدوارم هیچ کس بدون همسرش نباشه  شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

 

روز دوشنبه اولین کاری که کردم واکسنه کزازم رو زدم که تا حالا زدنش رو پشت گوش انداخته بودم و تا خانومه سوزن رو وارده دستم کردhttp://s1.picofile.com/file/6396696176/doctor4.gif تو یه تکونه خیلی محکم خوردی ، که همش بهت می گفتم نترس پسرم ، من پیشتم  .

و بعدش خودم رو کشتم تا غروب شد و با محمد رضا  ( خواهر زاده ام که واسم مثله داداشیه که هیچ وقت نداشتم ) رفتیم فرودگاه

، تا رسیدم چند دقیقه بعد بابایی رو دیدم که از پله ها می اومد پایین  ،

 و اینم عکسیه که توی فرودگاه یادگاری گرفتیم .

 

ملی و دنی

 

و اما ................

بابا جونی امروز مجبور شد که بره برای عمله پاش ، از صبح خیلی زود راهی شد که کارهای بستری رو انجام بده وقتی بیدار شدم دیدم بازم نیست کلی غصه ام گرفت شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے  اما به  خودم دلداری می دادم که نگران نباش موقع اومدنه پسرم دیگه همه چبز  درست شده    ، طفلی خوده بابایی خیلی راضی به عمل نبود و میگفت من اومدم که مواظبه تو باشم اما من که دیگه پوستم کلفت شده فکر کردم شاید الان یک فرصت باشه و بابایی هم گناه داره اگه اوضاع پاش ردیف نباشه   .

 

چقدر صبح دلم می خواست کنارش می بودم اما افسوس که دیگه توانایی های من خیلی کم شده و نمی تونستم ، نمی دونی لحظه ایی که فهمیدم تو اتاق عمله چه احساسی داشتم دلم حسابی شور میزد گیج و منگ بودم شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے   به مامان اکرم زنگ زدم   ، که بیاین زودتر بریم ، دوست دارم وقتی از اتاق عمل بیرون میاد کنارش باشم اما گفت:  نه الان زمانه محدوده ترافیکه بذار ساعته 4 منم ناچار قبول کردم شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے   تا رسیدم بیمارستان ساعت نزدیکای 6 بود و اینکه نمی دونستم بیمارستان وابسته به یه نهاده فوق العاده بد اخلاقه شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے    ،  که وقتی رفتیم رامون نمی دادن می گفتن نمیشه برین ساعته ملاقات تموم شده ، منم که غربتی بازیم گل کرده بود بنا رو گذاشتم به کولی بازی که من باید برم پیشه شوهرم شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

، که میگفت اگه می خواستی از صبح می اومدی که عمل داشت منم با عصبانیت گفتم : اوضاعه منو نمی بینی Rolling Pin.

بهر حال منو تنها گذاشت برم تو و مامان اکرم طفلکی رو راه نداد بابایی هم رو تخت خوابیده بود http://s1.picofile.com/file/6396699194/hospitalbed1.gif     و عمو امیر هم همراهش بود یکم پیشش موندم حالش اون موقع خوب بود و چون هنوز پاش بی حس بود درد رو احساس نمی کرد . تا اینکه پرستاره بد اخلاق منو انداخت بیرون شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے .

 

اما الان که به عمو امیر که زنگ زدم می گفت تازه دردای وحشتناکش شروع شده  دلم مثله گردباد  بالا پایین میره قلبم درد می کنه کلافه ام به خودم لعنت می فرستم که چرا گفتم بره .

دانیالم همه فکرم ، خیالم و قلبم درسته پیشه توئه .

 

هفته سی و پنجم هم تازه تموم  شده و دردای مخفی  و انقباض های ناگهانی ام هم شروع شده و   دماغم که واسه خودش یه توپ بسکتبال شده و پاهام انگار یه دمپایی ابری شدن ، ترکهای پوستی هم داره سر و کله شون پیدا می شه و اینکه الان دلم می خواد ضجه موره کنم    اما جلوی خودمو گرفتم شِکـْـلـَکْ هآے
 خآنومے.

 قوربونه اون رشده فیزیکیت برم که تموم شده پس تا میتونی واسه خودت وزن اضافه کن    و واسه بابایی دعا کن که زودتر خوب بشه چون چیزه زیادی  به اومدنت نمونده  ،  ها  !!!! شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

١٩ /٥/٩٠

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ماهان
20 مرداد 90 8:57
چشمت رووووووووووشن عزیزم
به به چه عکس رمانتیکی
الهی که همسرت زود زود پاش خوب بشه
نگران نباش خوب عمله دیگه درد داره
مواظب خودت باش بوووووووووووووووووووس


هممنونم مامانه ماهان جوووون ، به روی چشم
مامان پارسا جون
20 مرداد 90 11:29
سلام ملی جون
چشمت روشن.عکستون خیلی بامزست چه مامان خوش تیپی ماشاالله
نگران بینی و... نباش همه چیز دوباره عین روز اولش میشه.
ایشاالله پای شوهرت هم زود زود خوب بشه عزیزم


ممنونم عزیزم اما خوش تیپی رو خوب اومدی هااااااااااا
مامان شازده کوچولو
20 مرداد 90 11:38
سلام عزیز دلم
وای که چقدر باحال شده دلت ، قربون اون وروجک بشم من
ملی جون خواهشا اینقدر به اعصاب مبارک فشار نیار اون بچه رو اذیت میکنی ، ان شاالله همسری خیلی زود خوب میشه ، سختیش این یکی دو روزه اصلا بیاد پیشت خوب میشه;مواظب خودتون باشید


هه هه هه ممنون خاله جون جونی
چشم دیگه امشب حالم خوبه خوبه
ریحانه
20 مرداد 90 23:55
عزیییییییییییییییییییییییییییزم جقدر این عکستونو دوست دارم.
مبارک باشه خانمی.وااای خیلی ناز شدی مامان ملاحت خوشگل.
عزیز دلم اصلأ نگران نباش بذار کارن و یزدان یه کم جون بگیرن میفرستیمشون پیش اهالی خوش اخلاق بیمارستانه که بابا دانیال توشه.
عزیییییییز دلم تا میتونی به خودت برس و حواست به نی نی باشه که خوب کوپولو شه.
ببین من عاشق این عکسم که گذاشتی.
خیلی عالیه.


فدات شم عزیزه دلم چشمات قشنگ مس بینه مگه کارن و یزدان اونا رو آدم کنن هر چند که شک دارم این قشر بویی از انسانیت برده باشن
hr]




مامان ماهان
22 مرداد 90 9:39
خدايا‎ , به‎ فرشتگانت‎ بسپار در لحظه‎ لحظه‎ نيايش‎ خويش‎ دوستان‎ مرا از ياد نبرند‎
همسرت بهتر شد عزیزم


ممنونم بله خیلی بهترن
مامان شازده کوچولو
23 مرداد 90 15:03
سلام مامانی ، خوبی ؟ گل پسری خوبه ؟ همسری در چه حاله ؟
ان شاالله که دردش کمتر شده باشه و رو به بهبودی بره
دلم براتون تنگ شده
مواظب خودتون باشید


سلام عزیزه دلم بله همه ما خوبیم منم دلم براتون یه ذره شده میبوسمت
مامان شازده کوچولو
26 مرداد 90 12:56
سلام ملی جونم
خوبی دوست مهربونم
بابایی در چه حاله ؟ بهتر شده ؟
دلم براتون تنگ شده ، ولی خدا رو شکر میکنم که سرگرم همسرتی و در کنار هم هستید.
امیدوارم همیشه شاد و تندرست باشید


ممنونم عزیزم بله بهتره خدا رو شکر
مامان نفس طلایی
30 مرداد 90 0:57
سلام چشمات روشن که بابایی امد . دلت روشن که عملش خوب بود خدا رو شکر
منم هم دوری شوهر و هم عملش و تجربه کردم خیلی سخته مخصوصا اون موقعی که میگه بخش مردونست و باید برم.....
خدا رو شکر


ممنونم بله خدا رو شکر که تموم شد
مامان قندعسل
30 مرداد 90 12:14
ملاحت جون ماشالله هزار ماشالله خیلی بهم میاین


ممنونم