یادداشت های روزانه 2
سلام ای بهترینم
خوبی مامانی ؟ ببخشید که امروز حسابی ترسیدی رفته بودم برای اینکه داریم میریم ایران سوغاتی بخرم تو حاله و هوای خودم بودم که از پشت سرم چند تا پسر بچه شیطون مالایی اومدن منو ترسوندنو حسابی هم موفق شدن یه هو احساس کردم که توی دلم شدیدا تکون خوردی و حسابی دل درد گرفته بودم( ما بعنوان خارجی براشون جالب هستیم و خیلی نگامون می کنن گاهی هم اذیتمون می کنم یا دائم سلام می کنن و میپرسن اهل کجایین ؟ آخه این جایی که ما هستیم خیلی بومی هستن ) اومدم خونه و از ترس حسابی گریه کردم بابایی که فهمید خیلی ناراحت شده بودباید بیشتر مواظب باشم ببخشید که مامانه ناشی داری عزیزم .
دیروز روز ولنتاین بودو باباییت حسابی منو سوپرایز کرد از کادو خریدنش خیلی خوشم میاد و لذت میبرم آخه خیلی بامزه خرید میکنه .
تازگی ها هم داره آشپزی یاد میگره که مواظبه ما دو تا باشه یه شب برامون کوکو سبزی و امروز هم قیمه بادمجون درست کرد واقعا خیلی خوشمزه بودن دستش درد نکنه .