میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

دکتر ؛ دکترررررررررررررررررررررر

1390/8/27 16:42
نویسنده : ملی
659 بازدید
اشتراک گذاری

دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه

باغه گلای اطلسی با تو برام چیدینیه

 

سلام عشقه کوچولوی من که الان تو بغلم خوابیدی و داری لبخند می زنی

لالایی لالایی لا لا لا           بخواب که می خوام تو چشات ستاره هامو بشمارم

لالایی لالایی لا لالا             پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم

عجیب وقتی خوابی دلم برات تنگ می شه و دوست دارم همش بشینم نگات کنم حتی پلک هم نزنم که لحظه ایی تصویرت از جلوی چشمام نره چشم.

 

پسر کوچولوی من  قلب :

من و بابایی این دفعه یه پوشکه دیگه برات خریدیم که به پوسته لطیفت نساخته و پاهات سوخته دل شکستهتا حالا بابایی سه تا کرمه مختلف گرفته که هیچ کدوم تاثیری نداشته کرم mustela خودمون که بیشتر از همه باهات سازگاره داره تموم می شه و متاسفانه اینجا پیدا نکردیم گریهکلی جاتو باز می ذارم زود به زود عوضت می کنم اما هنوز هیچی !!!!!!!!! اون پوشکه لعنتی که 74 تاییه که فقط 4 تاش مصرف شد درسته انداختمش دور عصبانی

 

چند روز پیش می خواستیم بریم خرید بارون اومده بود و هوا خنک شده بود یه کم و من هم می دونستم کی بی مال خیلی کولر های قوی داره من یه لباسه آستین بلند تنت کردم شب که داشتیم بر می گشتیم خوابت برد منم لباس هاتو عوض نکردم ناراحتکه بیدار نشی روزه بعد هم دیدم تو خونه هم پنکه و هم کولر روشنه منم که دیدم عصر می خوایم بریم خونه دکتر علی به مناسبت مهمونیه عید غدیر (که البته از ترسه عربهایی  که سنی هم هستن  مناسبته مهمونی رو  به دنیا اومدنه پسرش اعلام کرده بود ) دیگه لباس رو  عوض نکردم اون روز عجیب گریه می کردی جوری که همه بدنت تکون می خورد دایم بغلت کرده بودم دیگه آخراش خودم هم باهات گریه می کردم فکر می کردم داری درد می کشی و من نمی فهمم کجاته ؟گریه

 

بابایی می گفت : گرمشه ،  من می گفتم:  نه ماله اون پوشکه که خریدی پاهاش می سوزه زبان . خلاصه غروب من که قید مهمونی رو زدم بخاطره حاله تو ؛ در حالیکه گریه می کردی لباستو در اوردم و یه نازک پوشوندم تنت ؛ با کماله تعجب دیدم آروم شدی و وایسادی با بابایی حرف زدن و خندیدن  قهقههمن که شاخ در اوردم یعنی اون گریه های وحشتناک بخاطره لباست بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تعجب

منم دیگه جلوی بابایی صداشو در نیوردم  ساکت که همون چیزیه که تو می گفتی شیطان .

لباسهای بد

( همون لباسهایی که پسرمو اذیت کرد )

 

خلاصه توی مهمونی هم بیشتر شو خوابیدی منم از ترسه این که بچه های کوچیک سراغت نیان و انگولکت نکن تو اتاقی که خواب بودی نشستم پییشت  استرس.

همه هم داشتن تمرین سروده ( ای ایران ای مرز پر گوهر ) رو می کردن بخاطره این هفته که اینترنشنال دی هست و ایرانی ها هم می خوان تو اون مراسم چیزی داشته باشنهورا .

 

 

 

دکتر علی هم خیلی دوستت داره و جیغله صدات میکنه و عاشقه اینه که بغلت کنهبغل طفلی خانومه دکتر علی ایرانه و پسرش دو هفته از تو بزرگتره قلب.

 

نمی دونم بخاطر چی ما ایرانی ها اینقدر مدرک گرا شدیم سوال

به دو دلیل می گم یول:

کار و خونه ؛ زندگی راحت ؛ زن و بچه رو فنا می کنیم تا بیایم مدرک بگیریم مگه آخه آدم چند سال زندگیه مفید داره اینجا کسی هست تو سنه پنجاه سالگی با بچه دبیرستانی پا شده اومده واسه تخصص طفلک پسرش اینجا نه دوستی داره نه همزبونی مدرسه هم نمی ره خودش درساش رو توی خونه می خونهخنثی .

و چیزی که من ازش خیلی بدم میاد پیشونده دکتر دکتره که خودشون به خودشون می گن این شخصیته آدمهاست که مهمه نه مدرکشون !!! دکتر مریم ؛ دکتر دانیال، دکتر بهزاد و ....سبز

 

 

حالا که باز روده درازی من سر باز کرده دو خاطره تو پرانتز بگم :

فامیل های پدری بابایی هم بد جور از این اخلاق ها دارن یعنی همه چیز براشون خلاصه شده توی مدرک عصبانیمثلان خوده مامانه دخترشو به اسم دکتر صدا می کنه سر عقده نرگس اعلام می کرد از طرف خانوم دکتر ( با یه اطفاره خاصی این کلمه رو ادا می کرد که چشماش قلمبه می زد بیرونهیپنوتیزم ) مهرنوش به خانوم دکتر نرگس یه سکه ، خلاصه بعدش  به یه تازه وارد داشتن همه رو معرفی می کردن به این ترتیب : خانوم دکتر مهرنوش ؛ خانوم دکتر نرگس ، خانوم دکتر مریم و خانومه آقا دانیال !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ( ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا)

 

 

خاطره دوم :

من یه کارشناسه آزمایشگاه هستم و قبلان توی آزمایشگاه انتقال خون کار می کردم و به خاطره روپوش سفید عادی بود خیلی ها بما می گفتن خانوم دکتر نیشخند، یه روز یه آقاهه اومد بمن گفت که خانوم دکتر اینجا خیلی شلوغه می شه کاره ما رو راه بندازید و یه سواله در مورده چگونگی انجامه آزمایشش کرد که یهو زنش اومد بهش گفت : اینا که دکتر نیستن ازشون می پرسی اینا دیپلمن و هیچی حالیشون نیست شوهره هم جواب داد می دونم دارم خرش می کنم کارمون رو راه بندازه تعجب.

یعنی ما اینقدر مرده واژه دکتر ، دکتریم نگران.

حالا بگذریم..............

دنیای من فقط تویی من خیلی خوشحالم که تو رو دارم لبخندو از اینکه به خاطره بدنیا اومدنه تو به پینانگ نرفتم واسه ادامه تحصیل بیشتر خوشحالم مژهتو مفهوم زندگیه منی ، لذته زندگی رو ما گم کردیم مدرک خیلی خوبه ولی نه بهر قیمتی متفکر.

 

دوستت دارم..........

نه !!!!!

عاشقتم میکاییلمOrkut Scraps - Disney

 

پاورقی : دوستای گلم حضورتون عرض کنم منظوره من از این پست این بود که تو جمع های صمیمی و دوستانه و فامیلی شغل و کار باید کنار بره و صمیمت بیاد واژه آقا ، خانوم و جون به نظره من خیلی قشنکتره .

بجونه خودم اگه حسودی کنمممممممممممممم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان طهورا
26 آبان 90 14:02
سلام ملی جون. عزیزم من وب ندارم اما به شما سر می زنم راستش قلمتون رو دوست دارم خیلی ناز برا این پسر کوچولو تون می نویسین. وای چه خاطره های جالبی تعریف کردین خیلی موافقممم
ما هم به خاطر دکتر شدن باباییمون اینجا هستیم یو اس ام پینانگ





قوربونت برم که به من سر میزنی
آوين
26 آبان 90 23:51
دكتر ملي خودتو زياد ناراحت نكن عزيزم دكترا كه به مدرك نيست خانومي از نظر من تو خودت دكتراي مهر و محبتي نارنينم
خانومي برو داروخانه و كرم كالادولا براي پاي پسري بگير آب روي آتيشه


مرسی مامانه آوین جون ، من با دکتری و دکترا که مشکل ندارم من می گم تو جمع دوستانه واژه آقا و خانوم قشنک تره
mamane shadekoochooloo......
27 آبان 90 2:32
Vaiiiiiiiiiiiiii che ghese ghashangi ...........
Booooooooooooooosss Ye donya


قوربونت برم من دلم برات تنگ شده
مامان محيا
28 آبان 90 14:21
سلام. خوبي خانومي؟ پاي پسرت بهتر شد؟ما هم يه بار حول و حوش يك ماهگي محيا براش يه بسته پوشك تركيه اي گرفتيم. بعد از دو سه بار استفاده پاي محيا بدجوري ملتهب شد. همه كاسه كوزه ها رو سر پوشكه خراب كرديم. بعد فهميديم مشكل ازپوشك نبوده بلكه اسهال بچه علت اين التهاب شده. چون سوختگي پا در اثر اسهال هم پيش مياد. بازگذاشتن بچه رو ادامه بده پماد الماني پناتن برا محيا خوب جواب داد. انشااله زود خوب ميشه

سلام عزیزم
شاید ماله ما هم همینطور بده باشه

مري
28 آبان 90 18:37
سلام عزيزم الهي قربونت برم چه قلم شيوايي داري چقدر از تنهايي درم مياري و به دنياي جديد مي بري.ممنونم .خيلي باهات موافقم..آرتين جون خوبه و پسر گلت رو ميبوسه.الانم مث فرشته ها خوابيده.ميكائيل رو ببوس تا بعععععد.......


قوربونه اون فرشته برم من چقدر دلم می خواد ببینمش
مامان پارسا جون
30 آبان 90 12:22
آخی الاهی بگردم حالا بهتر شده گل پسری؟
راستی ملی جون منم با حرفت خیلی موافقم آدمهای ظاهر بین هیچ وقت نمیتونن باطن آدمها رو ببینن و همیشه زندگیشون توی همین چیزها خلاصه میشه دیگه.


بله خاله جون بهتره ؛ قوربونه آدمه چیز فهم
مامان پارسا جون
30 آبان 90 12:24
راستی پس مامان گل پسری خانوم کارشناسه؟خوش به حال میکاییل جون بابای گلش


ای بابا !!!!
مهم اینه که الان یه مادرم
مامان ماهان
30 آبان 90 17:22
سلام ملی جونم خوبیییییییییییییییییی
من کاملا باهات موافقم حرف خیلی قشنگی زدی
راستی پای پسری بهتر شده ببوسش


سلام
بله بهتره ؛ ممنون
غزلک*مامان فسقلی*
5 آذر 90 13:21
واااااااای قربونش برمممممم
چقدر نازه این عکسش هزااااار ماشاالله


ممنون خاله جون
غزلک*مامان فسقلی*
5 آذر 90 13:25
ملی جون دلم میخواست اون خانوم و اقای خاطره دوم رو خفههههههههه کنم


من خودم بیشتر دلم می خواست اون عمهه خاطره اول رو خفه کنم
مریم مامان رادین
12 دی 91 15:56
خودت بیا یه بار بشین اینها رو بخون از خنده روده بر می شی
آره واقعا منم باهات موافقم


هههههههههه