جشن دو ماهگی
روزه بیست و پنجم دو ماهگیت تموم شد و دو ماهه که قدم روی چشمای ما گذاشتی منو بابایی به همین مناسبت تصمیم گرفتیم یه جشنه کوچیکی برگزار کنیم .
اون روز بابایی زودتر اومد خونه و واسه ناهار رفتیم بیرون بعدش رفتیم خرید که خریدمون خیلی طول کشید اول خرید واسه خونه و مهمونی داشتیم بعد مامی شما شدیدا نیازه مبرمی به لباس داشت بعلت تغییر سایز ، نمی دونم چرا دیگه پام بزرگ شده !!!! کفشی که اینجا داشتم بعد از برگشتن پوشیدم داشت توی پام منفجر می شد .
خلاصه با کمکه تو و بابایی من تونستم چند دست لباسی واسه خودم و شما بخرم ، وااااااااااااای میکاییل نمی دونی اینجا چقدر لباس بچه گونه هاشون قشنگه آدم دلش می خواد همشون رو بخره اصلان جنس ، قیمت ، تنوعه رنگشون با ایران قابله مقایسه نیست بهمین خاطر انتخاب خیلی سخته .
و یه چیزه خیلی خوبشون اینه که فرو شگاهاشون اتاق های شیکی مخصوصه شیر دهی و تعویضه بچه دار ن بسکه بچه میارن این مالایی ها این تدابیر رو هم در نظر گرفتن خلاصه تا صدات در می اومد می دودیم تو baby room .
وقتی از خرید اومدیم بیرون ساعته هشت و نیم بود اصلان باورم نمی شد که این همه طول کشیده باشه و از همه مهتر بابایی اصلان صداش درنیومد و تمامه این مدت مثله پسرهای خوب و فهمیده با من همکاری می کرد و تو رو نگه می داشت .
دیگه از خستگی نفسمون بالا نمی اومد همش دعا می کردیم که خوب بخوابی تا ما هم استراحت کنیم به همین خاطر سریع حمومت کردیم اما تو با حموم تازه سرحال شده بودی مگه می خوابیدی .
مراسم پنج شنبه شب بود ، که عصر حدودای ساعته شش بود که بابایی گفت من باید برم با بچه ها تمرینه سرود من گفتم باشه برو فقط زود بیا که من می خوام دوش بگیرم و آماده بشم .گفت هفت و نیم میام من گفتم نه دیره من یه کم کارم طول می کشه دوست دارم بخاطره پسرم یه کم به خودم برسم .
گفت باشه میام خلاصه آقایی که شما باشی هر چی نشستیم دیدیم داره زیره پامون علف سبز می شه منهم همش خودمو با تو سرگرم می کردم اما خون خونمو می خورد با اجازه شما جنابه آقای پدر ساعته هشت و ربع تشریف آوردن و سریع رفت حموم و ریش هاشو زد و لباس هاشو پوشید اومد گفت خوب من آماده ام بریممممممممممممم .
منم که اون روی خوشگلم بالا اومده بود لج کردم که من نمیام تو برو ، خدا وکیلی من ساعته یه رب به نه می تونستم چی کار کنم ؟؟؟
خلاصه سر تو درد نیارم ، آخرش گفتم فقط به خاطره گل روی پسرم و برای اینکه مراسمش با دلخوری نباشه عینه یه ببعی سرمو انداختم پایین بدونه دوش گرفتن و تدارکاته دیگه که تو ذهنم بود لباسامو پوشیدم و پنج دقیقه ایی آماده شدم .
رفتیم کیکت رو که سفارش داده بودیم گرفتیم و رفتیم مک دونالد مراسمه خوبی بود خیلی خوش گذشت بچه ها هم خیلی خوشحال بودن و معلوم بود بهمه داره خوش می گذره اینجا همه ما عجیب به هم دل می بندیم .
کادو هم بنا به خواسته من به شما پول دادن خواستم که برات بمونه می گم خاله الهام به اندازه اون پول برات یه ربع سکه بخره بقیه کادو های ایرانت هم سکه خریدم دادم به خاله الهام گفتم که حسابه پولات دستت باشه .
یه کارته قشنگ هم واست خریدن و همه امضا کردن متن کارتش اینه :
میکاییل جان
اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی
اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی
اگه ستاره بودی روشن ترین بودی
خلاصه ، خیلی عزیزی ................
"از طرف بر و بچه های کوتا بارو "
عکس هاشم تو پست بعدی میذارم آخه ساعت دو شبه و می خوام تا خوابی از فرصت استفاده کنم و منم بخوابم .
همیشه خواب هات رنگین کمونی فرشته جون
عاشقتم مییکاییلم