اتفاقاته هفته سی و سوم
سلامممممممممممممممممممممممم قند و عسله مامی مامی ماشالله یه شکمی واسه خودش دست وپا کرده و با رونده بزرگ شدن شکمم توانه من هم کم میشه هفته قبل با مامان اکرم رفتیم بیرون و من مجبور شدم سه طبقه رو باهاش برم بالا که عزیزم چشمت روزت بد نبینه رفتم بالا اما دیگه نمی تونستم بیام پایین مونده بودم وسطه پله ها، دو تا پاهم عضله هاشون کامل قفل کرده بود نمی دونی با چه بد بختی خودمو پایین رسوندم اما بعدش تا دو روز از درد خوابیدم انگار یه تریلی هیجده چرخ از روم رد شده بود اصلان فکر نمی کردم که اینقدر فرق کرده باشم . روزه سوم مرداد هم نوبته دکتر تغذیه داشتم که با کم...