میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

نه ماهگیت مبارک

دوستت دارم عشقه منی ............ همه کسم ، همه کسم نه ماهگیت مبارک گل پسرم دومین نه ماه هم به سر رسید ..................... نه  ماه انتظار دیدن روی ماهت بهترین و زیباترین آرزوی من بود و دوباره عدد نه تکرار شد..  ولی این بار با تو در کنار تو نازنینم تکرار شد و چه تکرار زیبا و وصف ناپذیری نه ماه زندگی در کنار یه فرشته مثل بودن تو بهشته نه ماهگیت مبارک نه ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی من ...
25 خرداد 1391

دلیل دو هفته غیبت من

سلام دوستای گلم عزیزای دلمممم دیدن نظراتتون خوشجالم کرد البته ببخشید که نگران شدید دسترسی به اینترنت نداشتم اما تو کاغذ قلم یادداشت کردم که الان پاکنویس می کنم چهارشنبه 10 خرداد  : امروز صبح که از خواب بیدار شدم حس عجیبی داشتم احساس اینکه تو باتلاق افتادم و دست و پا می زنم داد می زنم اما هیچ کس صدامو نمی شنوه ، تصمیم گرفتم هر جوری شده یه جایی برم بلند شدم یه ساک آوردم لباسهامونو جمع کردم و عازم خونه عمه عزت شدم ساک ها رو انداختم تو ماشین تو رو هم سوار کریر کردم اما هر کاری کردم ماشین روشن نشد داشتم منفجر می شدم نمی خواستم به کسی رو بزنم به عمو امیر گفتم گفت می خوای برسونمت منم با گردن کج گفتم آره و اومدم تهرا...
25 خرداد 1391

فرشته کوچولویی که مهمونمون شد

یه اعتراف البته با خجالت !!! قبل از اینکه مهمون دلم بشی من اصلان بچه دوست نداشتم تصوره اینکه یه مامان بشم رو نداشتم فکر می کردم به من نمیاد ، وقتی که فهمیدم اومدی هجوم  افکار مختلف به سراغم اومد یعنی من می تونم ؛ نمی تونم و هزار تا فکر فکر فکر تا چند روزی هم سر در گم بودم اما آدمک دلم از خوشی ولو بود همش تا اینکه با درست کردن این وبلاگ با وبلاگ فرشته کوچولوی مامان آشنا شدم برام جالب بود مادری که عاشقه بچش بود بچه ایی که تو راه بود با خودم گفتم مگه می شه آدم اینقدر یه جنین رو دوست داشته باشه از روی کنجکاوی همه وبلاگشو خوندم چقدر روی من تاثیر می ذاشت حرفاش روی من هم اثر میذاشت تا اینکه منم احساس کردم می فهمم چی می...
9 خرداد 1391

سومین دندون

وای خدا چقدر ذوق دارم امروز خودم تنهایی کشفش کردم هر چند که چند روزه دراومده چون کامل بیرونه  می بینم چقدر منو گاز گازی می کنی ،  یهو دستمو کردی تو دهنت دیدم که تیزی از بالاست یه دندون بالا سمت راست اولین کاری کردم به بابایی زنگ زدم گفتم اونم دلش آب شد گفت تو رو خدا بیایددددددددد !!! بعدش هم به مامان اشرف اونم کلی گفت مبارکش باشه ماشالله اسفند دود کن و از این حرفای مامانی دیگه .   ...
8 خرداد 1391

رادین

اولین باری که دیدمش تو کلاسهای بارداری بیمارستان صارم بود دختر خوبی به نظر می اومد ساده و مهربون تا اینکه یه روز وایسادیم حسابی با هم حرف زدیم از خودمون نی نی هامون و ترس از زایمان دیگه ندیمش تا آخرین روز چک آپ دکتر کرم نیا آخه دکترامون هم یکی بود بهش گفتم حالا خوبه با هم تو یه روز زایمان کنیم اون شبی که از درد هیچ جا رو نمی دیدم و ماماها بهم گفته بودن راه برو دیگه آخرشه نی نیت داره میاد و بابایی دست منو و گرفته بود و به زور تو راهرو ها راه می برد یهو دیدم یه نفر جدید آوردن دیدم بعلههههه دیدم خودشه مریم خانومه !!!  اون لحظه یه آن درد یادم رفت خوشحال شدم و خندیدم اما مریم که طقلک درد داشت فقط یه سر تکون دا...
8 خرداد 1391

درهم برهم !!!

می خوام بنویسم خواستنم میاد اما نوشتنم نمیاد  ذهنم آشفته اس  هیجی سر جاش نیست کلی حرف دارم اما گوش شنوا ندارم ؟!؟!؟! همیشه یه گوش کم دارم واسه همین گاهی حرفامو تو ذهنه خودم مرور می کنم اینجوری یه حسن داره همیشه خوبه ماجرا خودمم و حق هم با منه می خوام امشب قاطی بنویسم هر چی اومد تو کله م می نویسم بدون فکر این همه فکر کردیم و نوشتیم چی شد !!! شاید یه کم خسته م ، دلم یه کمک مهربون می خواد یه آدم قابله اعتماد کسی که  راحت تو رو بدون هیچ دلشوره ایی پیشش بذارم دلم یه آرایشگاه می خواد ، یه خرید می خواد بی دغدغه ، یه سینما شایدم یه کافی شاپ و یه گپ دوستانه این...
5 خرداد 1391

میکاییل در آغاز نه ماهگی

سلام عشق کوچولوی من   حسابی با هم سرگرم شدیم تو شدی همه دنیای من و من هم شدم همه دنیای تو  تا میشینی برمیگردی لباسم رو می گیری و میای تو بغلم دستات رو محکم حلقه می کنی دور گردنم و سرت رو میذاری روی شونه ام   یادم رفته که بگم دو هفته ایی هست دومین دندونت هم دراومده خیلی خوشگلن وقتی که می خندی اما خیلی هم تیزن همه جامو گاز می گیری و جای گازهات کبود می شه امروز هم تونستی چند قدم چهار دست و پا جلو بیای تا حالا عقبی می رفتی یه عکس هم میذارم بدون شرح !!! امروز داشتم نظرات دوست جونام رو می خوندم و جواب میدادم دیدم صدات نمیاد تعجب کردم چو...
31 ارديبهشت 1391

هشت ماه هم تمام

Happy 8th full mon قند و عسلم هشت ماهگیت هم تموم شد و وارد ماه نهم شدیم هشت ماهه  دلیل نفس کشیدنم شدی مونسم شدی همه کسم شدی امشب دو تایی با هم نشسته بودیم تو خونه و من غصه دار بودم که امروز نشد که جشنی بگیریم  ساعت 11 شب دیگه تو تدارک خوابیدن  بودیم که دیدم در می زنن مامان اکرم بود و عمه پگاه اومدن تو  حالا چی تو خونه ما هم که انگاری بمب منفجر شده بود  خلاصه آبرومون رفت اساسی -عمه پگاه براش خواستگار اومده حالا قراره فردا با هم برن بیرون-  رفته بودن خرید لباس ، واسه همین دیر اومدن   منم تا قبل از اینکه...
25 ارديبهشت 1391

من چقدر خوشحالممممممممممم

یعنی امسال منم هستم ؟؟؟ واقعن واقعن !!!! من مامانمممممممممممممممم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا منم بازیم چقدر خوبه خدایا ممنون همین حسه زیبای مادری بهترین هدیه دنیاس چقدر این روز برام قشنگه روزه من ، روزه مادررررررررررررررر یه اعتراف !!! می خواهم زنده بمانم قبل از تو زندگی خیلی بود و نبودش برام مهم نبود از وقتی تو اومدی خودمو دوست دارم شایدم هم عاشقه خودم شده باشم نمی دونم فقط خواستم باشم تا همیشه حامی تو باشم تا هر کاری می تونم برای تو بکنم تا نذارم کسی به تو بگه بالای چشمات ابروئه ، می خوام زنده باشم تا با تو باشم دیروز ...
23 ارديبهشت 1391