میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

میکاییل کنجکاو می شود

ای همه بودنم از تو                همه گفتنم از تو وقتی حرف می زنم از تو        جون می گیره تنم از تو   عسلم  گلم  ماهم  پسرم   جدیدان همه وجودم پر از استرسه می ترسم نکنه بلایی سرت بیاد روروئکت رو که به در و دیوار می زنی دله من هری می ریزه نگاه می کنم می بینم چیزی نشده نفسه راحتی می کشم سعی می کنم تا می تونم چشم ازت برندارم تا می بینم جلوی چشمم نیستی صدات می زنم میکاییل از صدای چرخ ها که روی زمین کشیده می شه میفهمم داری میای پیشم چند روز پیش ماشین لباسشویی رو روشن کرده بو...
20 ارديبهشت 1391

اولین پارک رفتن میکاییل

امروز من و تو  دو تایی ،  تنهایی و عشقولانه  رفتیم پارک ؛  چقدر ذوق می کردی و آدما ؛ گل ها ؛ چراغهای کف پارک ، فواره ها همه همه نظرت رو جلب می کردن و کله ات از این ور به اون ور می چرخید  چقدر نی نی همسنه خودت دیدیم با خودم گفتم امروز روزه  نی نی هاست مامان به دخمله گل هم اومد جلو و ما شما رو روبروی هم قرار دادیم فدای اون روابط عمومیت برم که بهش می خندیدی اما دخمله نگات  نمی کرد - فکر کنم خیلی با حیا بود - بازم هوا دلپذیر شد سر و کله ادما پیدا شد بازم صندلی های خالی پر شدن از ادمها یه پیرزن تنها نشسته معلوم نیست داره به کجا نگاه می کنه شاید داره تو ذهنش دنباله ...
16 ارديبهشت 1391

رسیدمو رسیدیم

آه....... هستی جز تمنای تو نیست آه....... لذت جز تماشای تو نیست   روز پنج شنبه ساعت شش و نیم عصر با محمد راهی شدیم طفلی اشی !! جلوی در  گفت ببخشید اگه بهتون خوش نگذشت و بغضش ترکید و چقدر گریه کرد به محمد گفتم پایه ایی بریم آخرین بستنی رو هم بخوریم محمد هم خندید و گفت اصله دو تا آدم شکمو ....... اومدم بستنی بخورم دیدم تویی که قاشق می بینی دهنت رو محکم می بندی دهنت رو باز می کردی  و دسته منو می گرفتی که بذاری تو دهنه خودت بعضی جاها هم می خواستی لیوانش رو درسته بخوری جالبه که می گن به بچه تا زیر دو سال بستنی ندین اون وقت بچه ما رو ببین ...اصلا این ذات ما آدماس کوچی...
15 ارديبهشت 1391

میکاییل 7.5 ماهه

فرشته کوچولوی من میکاییل من می بینم که شیرین کاری هات شروع شده نمی دونم چند تاش الان یادمه تا بنویسم : اول اینکه دیروز از صبح تا شب همش یک ریز می گفتی بابا هر کی رو هم می دیدی بهش بابا می گفتی اشی می گفت بابا برو تو اسکایپ یه کم باباش رو بهش نشون بده شاید دلش تنگ شده !!! کاش می فهمیدم تو اون کله کوچولوت چی می گذره کلمه بابایی که میگی معنی ش رو می دونی یا همینجوری می گی بابا پی نو شت : دیشب تو خواب کلمه ماما رو هم گفتی ماشالله با روروئکت همه جای خونه رو می ری جدیدان یاد گرفتی می ری کشو های مامان اشرف رو باز می کنی و چقدر از این کار لذت می بری اما من می ترسم که نکنه دستت لای کشو ب...
12 ارديبهشت 1391

پارسال همین روز

چقدر خوبه که این جا همه خاطراتمون محفوظه چه کیفی داره وقتی برمیگردی می خونی دقیقان پارسال کجا بودی ، چه حسی داشتی آخه این عادت ماست که وقتی چیزی رو به دست آوردیم یادمون می ره که برای داشتنش چقدر پرپر می زدیم ، مثلا چقدر پارسال دلم پر می زد بغلت کنم یا چقدر واسه روزهای سونوگرافی لحظه شماری می کردم که دقیقه ایی ببینمت . پارسال دقیقان تو همین روز سونوگرافی داشتم با بابا رفتیم چهار راه قصر سونوگرافی قصر این همه راه رفتیم فقط واسه این که دکترش مهربون و خوش برخورد بود و اجازه می داد بابایی با دوربینش بیاد تو رو ببینه تازه سی دی هم می داد که ما برات گرفتیم .     این عکست پارسال دقیقان ه...
7 ارديبهشت 1391

آش دندونی میکاییل جون

بفرمایید ادامه مطلب دیروز یه مراسمه کوچولویی گرفتم به مناسبت آش دندونی عسلم میکاییلم  ایشالله که دندوناش به راحتی در بیاد  و مامان اشرف سی و دو تا نخود هم ریخت به نیابت سی دو تا مروارید خوشگل اما خداییش خیلی خوشمزه شده بود  ؛ جای همگی خالی . چند تایی به همسایه ها دادیم خاله ی منم و خاله الهه و الهام میکاییل هم اومده بودن خلاصه خیلی خوب بود خوش گذشت فقط باز هم جای بابایی خالی بود . این هم گیفت که به همراه آش به همه دادیم چون گیفت ها رو خیلی دوست داشتم بازم عکسه شون رو گذاشتم واسه خریدنشون هم خیلی زحمت کشیدم اینجا که ماشین ندارم  ؛ تو بغلم با ...
4 ارديبهشت 1391

ماهی کوچولوی من

  سلام عسل مامان جیگل مامان تو هم مثله مامان عاشقه آب و آب بازی هستی ایشالله وقتی بزرگتر شدی با هم می ریم پارک آبی -مخصوصان پارکهای آبی دبی - و حسابی با هم بازی می کنیم یا خدا آرزوی منو برآورده  کنه و یه خونه استخر دار بهمون  بده - حالا خونشو  خالی هم بده خوبه  ها !!!  اما داشتن استخر خیلی بیشتر آرزومه -   این بار که بردمت حموم یه تشت زرد کوچولو تو حمومه مامان اشی یافتم گفتم همین هم غنیمته و دیدم که ای جانم چقدر استقبال کردی و قتی درآوردمت همش سرت آویزون بود و تشت رو نگاه می کردی یعنی که منو دوباره بذار توش چند تایی عکس هم با استرس گرفتم چون می ترسیدم بیفتی . ...
1 ارديبهشت 1391

من اومدم با دندونام

سلام سلام صد تا سلام هزار و سيصد تا سلام من اومدم با دندون هام مي خوام نشونتون بدم صاحب مرواريد منم يواش يواش و بي صدا شدم جز كباب خور ها... میکاییل جونم دندون دراورده یکیش نیش زده سر در آورده بیرون یکیش هم تو راهه هر دو هم پایین هستن وای اینقدر خوشگلن که نگوووووووووووووو دلم می خواد ازش عکس یگیرم اما تا دهنش رو با دست باز می کنم زبونش رو هم میاره بیرون اگه موفق شدم حتمان عکسه مرواریده کوچولوش رو میزارم ...
30 فروردين 1391

هفت ماه هم تمام شد

  Happy 7 th full Moon    الهی قوربونت برم من فرشته کوچولوی من که هفت ماه تموم با من بودی و بهترین حس دنیا رو نصیبم کردی   قند و عسله مامان شیرین که بودی اما شیرین تر شدی که دلم می خواد درسته قورتت برم و در اوج لذته کارات یه افسوس گنده نصیبم می شه که چقدر حیف این لحظه ها می گذرن چقدر حیف که بابایی نیست چقدر حیف که دوربین نزدیکم نیست اما اگه باشه مگه فایده ایی هم داره  تا دوربین رو دسته من می بینی فقط می خوای بگیریش و کاری رو که مشغولش بودی رو فراموش می کنی . دیروز ناهار خونه خاله الهه بودیم خاله موقع ناهار یه پتو روی زمین پهن کرد و تو رو اونجا گذاشتم تا خودمون ناهار بخوریم ی...
26 فروردين 1391