شمارشه معکوس
سلام پسره قشنگم
هفته سی و ششم هم تموم شد و داریم با هم وارده هفته سی و هفت می شیم باورت می شه من که باورم نمی شه یعنی چیزی به اومدنت باقی نمونده و پره پرش یه ماهه دیگه اس که تو بغلمی ، اما تا نیای تو بغلم و از نزدیک نبینمت باور نمی کنم که مامان شدم .
از هفته گذشته برات بگم از روزه پنجشنبه روزه بعد از عمله بابایی ، که صبح با دلشوره تمام زنگ زدم به عمو امیر که حاله بابا رو بپرسم که گفت : بابایی داره صبحانه می خوره و امروز هم مرخص می شه اینقدر خوشحال شدم که سر از پا نمی شناختم و از خوشحالی همش حرف میزدم بیچاره مامان اشرف؛ بلاخره بابایی ساعته سه اومد و خونمون رو روشن کرد و مامان اشرف هم بلافاصله که خیالش راحت شد بابا اومده رفت خونه خودشون آخه خونه شو فروخته و کلی کار داره .
و اما نمیدونی تو خونمون چه برنامه ایی بود به قوله معروف میگن : کوری عصا کشه کوره دگر شد ، بساطی داشتیم من می خواستم مواظبه بابایی باشم بابایی مواظبه من ، وقتی می خواست بخوابه طی عملیاتی من می نشستم زمین آروم پاشو می گرفتم بلند میکردم که بذارم روی تخت یا هر جا می خواست بره عصا شو بهش میدادم تا بلند شه بابایی هم طفلکی تا جایی که می تونست همه کاراشو خودش می کرد که مبادا من اذیت بشم
خدا رو شکر الان خیلی خوبه شاید انگیزه ی بدنیا اومدنه تو فرشته کوچولوم باعث شد که زودتر راه بیفته و من از نتیجه عملش خیلی راضی ام و هفته دیگه برای کشیدنه بخیه هاش میریم .
روزه شنبه که نوبته چک آپم بود و قراره از این به بعد هفته ایی یکبار برای چک آپ برم ، خدا رو شکر همه چیز نرمال بود و دکتر یه سری آزمایش و نوار فلب و از این چیزا داد که آماده بشیم برای روزای آخر
روزه دوشنبه خاله زهره به همراهه دو تا پسرش محمد و مرتضی اومدن خونمون برای احوالپرسی بابایی ، که منم دم رو غنیمت شمردم و گرفتم شون به کار من که وسایله شما رو بچینیم من و بابایی روی مبل نشسته بودیم و نظر میدادیم و اونها هم کار می کردن تخت تو باز کردیم و یه کمد هم خالی کردم و وسایلتو توش گذاشتم تا وقتی که رفتیم مالزی برات یه کمد بخرم .
دیدنه وسایلت بزرگترین لذته دنیاس اینکه یه عزیزه کوچولو تو راهه که قراره بزودی بیاد و ازشون استفاده کنه دلمو میلرزونه ، امروز هم دونه به دونه لباس هاتو دارم درمیارم و می شورم که احتیاط رو رعایت کرده باشم .
دوستت دارم عزیزم و بی صبرانه هم منتظره دیدنه روی ماهت هستم .