میکاییل میکاییل ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نقطه ؛ نقطه آغاز زندگی ما

بند پ پر

برای اولین بار در  عمرمان توانستیم بند پ *رو جور کنیم آنهم  خودمان به  تنهایی آنوقت پدر همسر محترم بنده  از آنجایی که در بند قانون میباشند پسرش را قانع کرد و فرستاد کوالا لامپور برای دادن اجازه نامه از انجایی که آقای همسر محترم حرف پدر پیش امده این بنده حقیر رو فراموش کردند  بلافاصله  راهی بلاد کوالا می شوند و نامه را  می گیرند و به پای کبوتری بسته و به سوی ایران زمین می فرستد آنوقت من می مانم و سنگ یخی و دهانی کش آمده  و رو انداختن به آن بنده خدا یی که بند پ رو فراهم کرده بودند از صبح بدجوری حالم گرفتس این همه رو زدم به همکاره بابایی تازه چی...
21 ارديبهشت 1391

داستان امروز

سلام هستی مامان الهی قوربونت برم من چند روزیه خیلی خوب می خوابی امروز خوابیدی تا 10 بعدش با مامان اکرم پلیس +10 واسه اینکه پاسپورتم انقضاش تموم شده که فهمیدم با توجه به قوانین گل و بلبل و اینکه ما زنها ببو گلابی هستیم و شعور تصمیم گیری برای خودمون نداریم حتمان باید همسرم بیاد امضا کنه که من اجازه دارم سفر برم حالا تو این قحط الرجال من شوهر از کجا بیارم ؟؟؟ می گم باباش وکالت تام الختیار داره ازش می گن تام الاختیار بجز گذرنامه  من دیگه نمی دونم این چه تام الاختیاریه پس !!! حالا ما هم در به در بند پ _ پارتی _ هستیم غروب هم وقت آتلیه داشتیم از عکاسی سعید سه راه گوهر دشت  بازم با مامان اکرم راهی شدیم چن...
17 ارديبهشت 1391

بزن بریم از اینجا

بزن بريم، بزن بريم به سرعت برق و باد بزن بريم از اينجا همسفر عزیز من هی !!! یک دوره دیگه از زندگی مون گذشت و باید پا به مرحله بعد بذاریم زندگی همش همینه پایان و آغاز ، سلام و خداحافظ ؛ سر خط و ته خط منم که شدم عینه کفترا که به لونه ش اخت می شه و موقع ترک لونه سخته شه ، بله عزیزم من تو داریم کوله بارمون رو جمع می کنیم و می ریم خونه خودمون دو ماه اینجا بودیم می بینی چقدر زود گذشت مثل یه چشم بهم زدن ، این مرحله رو دوست داشتم با همه دوری ها و دلتنگی ها ، تا حالا هیچ وقت بعد از ازدواج 60 روز خونه مامانم نبودم نهایتش بودم 10 روز . وقتی بیشتر پیششون می مونم بیشتر وابستشون می شم دل کندن هم بر...
14 ارديبهشت 1391

یک روزه جمعه خاکستری

امروز از اولش  جمعه بدی نبود  صبح از هفت و نیم بیدار شدی با هم رفتیم نون بربری خریدیم و عین یه مرد صبح جمعه برای اهله خونه نون داغ و تازه خریدی بعدش یه خواب توپ کردی  ، مامان اشرف رفت حموم طفلی بازم یه عالمه لباس های تو رو شست با مینی واشر - عجب چیزه مزخرفیه این مینی واشر خوب شد که واسه خودم نخریدم که البته مدیون راهنمایی های مامان آوین جونم  - بعدش گفت می خوای میکاییل رو حموم کنم !!! منم برای اولین بار سپردمت به کسی غیر خودم تویی که تو حموم با من جیک نمی زنی و فقط بازی می کنی کلی گریه کردی خلاصه غروب خاله الهه اومد اینجا حسابی غروب دل آزاری بود تو هم کلافه بودی معلوم بود که حسابی حوصله ات سر رفته ما...
9 ارديبهشت 1391

نفسم ، بهارم

بهارم ،نفسم ، عمرم ........... میکاییلم روزهای با تو بودن به سرعت هر چه تمام می گذرن اصلان نمی فهمم کی شبه ؟ کی روز ؟ ؟؟ تنها طعمه شیرین مادر بودن خاطره گذشت لحظه هاس دیشب با خاله ها رفتیم به متراژ خیابونها که هر پنج دقیقه از بغله این خاله به بغله اون خاله نقله مکان می کردی که یهو دیدم پریدی روسری منو گرفتی و خودت رو کشوندی سمت من وااااااااااااااااااااااااااااای !!! خدا چی می بینم ؟؟؟ نکنه خواب باشم ، اینی که الان قند تو دلش آب شده منمممممممممممممم !!! بخدا هنوز باورم نشده که مامانه توئم ، خدا ممنونمممممممممممممممممممم   میکاییل ممنونم که اومدی و منو از عشقه خودت لبریز می کنی ...
6 ارديبهشت 1391

مادری دارمــــــــــــــــــــــــــ

مادری دارم بهتر از برگ درخت مامان من سرکار خانوم مامان اشرف معروف به اشرف سادات یا به قول من اشی کدبانو ترین زنی که به عمرم دیدم باعرضه ،  تمیز ؛  مرتب و باهوش که مطمئنم اگه از دوازده سالگی شوهرش نمی دادن حتمان به مقاطع بالای تحصیلی می رسید با اینکه بیست ساله بوده و سه تا بچه داشته لباس با ماشین بافتنی میبافته خیاطی هاشون خودش می کرده خونه اش مثله دسته گل بوده و منم که ته تغاریش بودم در سن سی و دو  سالگی آورده و از سی و هفت سالگی هم  مادر بزرگ شده همیشه دست پختش زبانزده فامیل بوده بهترین ترشی و مربا و .... رو پخته هر وقت از مدرسه می اومدم خونه مون ، اتاقم و کمدم برق می زد اما من هیچ وقت راضی نبو...
29 فروردين 1391

آخرین پست سال نود

  میکاییلم عزیزم پسرم گلم عشقم اولین بهار عمرت مبارک این اولین سالیه که دارمت بهترین هدیه خدا ساله نود بهترین سال عمرم بود چه حیف که تموم شد یه ساله بود متفاوت با کلی اتفاق  چدید   ای کاش بابا جون هم بود تا خوشی مون کامل می شد کاش الان اونجا تنها بی سفره هفت سین نبود الان خاله شیرین بهم گفت اینو تو فیس بوکش نوشته :  به سلامتیه همه کسایی که امشب تنهان، دور از خانواده دور از عشقشون به امید روزی که هیچ کس تنها نباشه... آرزوی بهترین ها رو براتون دارم سال نو پیشاپیش مبارک اولین سالی که موقع تحویل سال نو با ه...
1 فروردين 1391

21 اسفند

حالم بد جور گرفته اس ، پس کی خوب می شی ؟؟؟ برای اولین بار از مادر بودن خسته شدم چقدر سخته !!! خروسک گرفتی و من صبح برای اولین بار تنها بردم برای آمپول زدن چه هوای سردی بود چه سوزی داشت پول نقد هم نداشتم سه تا عابر بانک رفتم اما همه خراب بودن دو تا مغازه هم رفتم اما از کارت خوانشون حاضر نشدن بهم پول بدن گفتم بچم مریضه می خوام ببرمش دکتر اما یا کر بودن نشیندین یا کور بودن تو رو ندیدن که بی حال تو بغلم خواب بودی حس بدی داشتم یه جور احساس درماندگی کردم رفتم پیش تزریقاتی قرار شد بعدان پولش رو ببرم خواب بودی که آمپولت رو زد من چشمامو بسته بودم و محکم تو بغلم گرفته بودمت اما تو بازم عینه یه مرد واقعی بودی  . اینتر...
27 اسفند 1390

وقتی که ما نبودیم ...

ببخشید اگه چشمای قشنگتون درد نمی گیره تشریف بیارین ادامه مطلب   سلام به همه الان که دارین این پست رو می خونید فکر می کنین کجام ؟؟؟؟؟؟ بعلهههههههههههههه من ایرانم من اومدم هوراااااااااا یعنی ما اومدیم هورااااااااااااا من و میکاییل دو تایی بابا جون رو نتونستیم بیاریم این ماجرا طولانیه .   یکشنبه 7 اسفند : راستش هفته قبل داشتم به این فکر میکردم که یادش بخیر سال قبل 9 اسفند بلیط داشتیم برای ایران چه هیجانی داشتم اما نمی دونستم که مرغ حق تو آسمون دقیقان بالای سر من بود و امسال 10 اسفند راهیم ، اما امسال از اصلان هیجان و شور و شوق پارسال رو ندارم ...
17 اسفند 1390